سمیرا دل زنده
متولد : 1366 | تهران
www.instagram.com/delzendeh_samira
.
.
.
.
.
.
بدن و مالیخولیا
«انسان» جنون عجیبی است که با بودن و نبودن در ستیز قرار دارد. به این معنی که، اساسا از ماندن دریک وضعیت، میهراسد. از یک سو تلاش دارد تا به بقای ابدی چنگ بزند و از سوی دیگر به طور غیرعمد به خودش حملهور میشود و درصدد نابودی خود و حتی دیگری برمیآِید. بدن همچون قطعهای از تاریخ است و خاطراتی که تاریخ به او تحمیل کرده را در خود ذخیره میکند و از سویی دیگر تاریخ حلقههای بیمکان و بیزمان تودههای بدنی را درهم میتند. پوست پهنهای جغرافیاییست که درد را در خودش میمکد، انبار میکند و انتقال میدهد و پهنهی وسیعی از انسان است و اینگونه است که انسان بهمثابه معناست، بهمثابه مالیخولیاست. گوشتها و رگها و پیها، حسگرهای بدن همچون منظومهای سعی در پیوست او با بودنی عمیق دارد اما این عمق به سرانجامی نمیپاید و بدن را با آرزوی نامیرا، هماهنگ نمیکند و بیآنکه متوجه شود متولد میشود، میمیرد و درنهایت محو میگردد.
——————————————————————————–
خاک می پوشاند، خاک پوست زمین است. خاک لباس جراحت تاریخ است. خاک برهنگی و مثلگی تن ها را زیر خود می پوشاند. بدن که پهنه ی جغرافیاست، بدن که سرزمین است و پوست که قلمرو گسترده ی تاریخ است و درد را در خود ثبت می کند؛ هردو بی مهابا در هم می آمی زند، به غبار می ماند سرزمین و تن و تاریخ، چون جان و ساعت شنی که از روی هم می لغزند زیر شیشه ی جام ، انگار وسوسه ای که می گریزد و نامعلوم می نماید و آن چه از قالب و تن و مرز تبعیت می کرد سیال ترین شد.